در داستانهای مجموعه داستان سر سفره خویشان که همچون درددلی برای یک دوست، زبانی ساده و لحنی محزون دارند، چیزی هست که نوشته نشده است؛ اندوه کهنسالانی که زندگیشان تنها یکسو دارد، رنج کیانی که غربت را تاب ندارند و درد خستهگانی که خود نمیدانند چرا خستهاند.
این سو و آن سوی آینه «شمای روشنی از همهی داستانهای این مجموعه است. یک مهاجر ایرانی در هواپیما نشسته است و از ایران به آلمان برمیگردد. او رفته بوده است که بماند، اما اینک در هواپیمایی که او را به تبعید بازمیگرداند جز خاطراتی پراکنده از ویرانیی وطن و تاریکیی غربت چیزی ندارد. با این همه برای او وطن سوی روشن آینه است. او به این سوی آینه بازگشته است، اما خود میداند که دیگر در هر دو سوی آینه غریب است. سرسفره خویشان مجموعهی شانزده داستان و داستانواره است که از روزمرهگی و خستهگی و تنهایی انباشته است. داستانهایی که در آنها تفاوت ماجراها و شکلها در حزنی مستحیل میشود که در لحن راوی مستتر است. راوی پشت همهی حکایتهایش ایستاده است و ما لحن او را پلهی ورود به فضایی میکنیم که سرشار از دریغ است. سر سفره خویشان حکایت فضایی است که روزنهای به سوی نور ندارد.
فصلنامه ادبی «سنگ»