نویسندهای ماندگار است که اثر او دستاوردی برای ادبیات جهان داشته باشد. اهمیت بوکاچیو در این است که در شاهکارش، «دکامرون» با واقعگراییئی که تا آن زمان در ادبیات جهان سابقه نداشت و با طنز لایههای گوناگون اجتماعی در ایتالیای آن زمان را به بهترین وجهی نشان میدهد. بوکاچیو آورندهی «نوول» بهعنوان یک گونهی ادبی در داستاننویسی جهان است. به عبارت دیگر «دکامرون» نخستین نوولیست که در جهان نوشته و منتشر شده است.

بوکاچیو فرزند یک بازگان فلورانسی و یک زن اشرافزادهی فرانسویست. او کودکیاش را در ناپل گذراند و سپس در نوجوانی به فلورانس آمد. در سال ۱۳۳۲م شروع کرد به تحصیل در رشتهی حقوق، اما بهزودی به خاطر عشق و علاقهای که به نویسندگی داشت، تحصیل را نیمهکاره رها کرد. در همان زمان عاشق زنی شوهردار شد. او از این زن در اشعاری به عنوان «خرده شرر» یاد میکند و از او چهرهی مطلوب و شاعرانهای بهدست میدهد، اما در واقع این زن که دُنا ماریا نام داشت، همسر پادشاه فلورانس بود. یک زن خوشگذران که بوکاچیوی جوان را پسندیده بود و مدتی هم معشوقهی او بود. بوکاچیو در این زمان، مطابق سلیقهی مخاطبان ادبیات در اشعاری تغزلی از دنا ماریا به عنوان زیبایی کمال مطلوب یاد میکند. یک سال بعد اما او به داستاننویسی روی میآورد و نخستین «نوول»اش را مینویسد. او در این داستان، ماجرای دلدادگی یک زن و مرد را شرح میدهد و اینکه آنها چگونه به وصال هم میرسند و سپس از هم جدا میشوند.
اهمیت بوکاچیو در این است که در شاهکارش، «دکامرون» با واقعگراییئی که تا آن زمان در ادبیات جهان سابقه نداشت، لایههای گوناگون اجتماعی را به بهترین وجهی نشان میدهد. بوکاچیو آورندهی «نوول» بهعنوان یک گونهی ادبی در داستاننویسی جهان است و «دکامرون» نخستین نوولیست که در جهان نوشته شده.
باید در نظر داشت که در قرن چهاردهم چنین موضوعاتی در قالب اشعار موزون تغزلی بیان میشد. اهمیت بوکاچیو در این است که برای نخستین بار در غرب به داستاننویسی در مفهومی که امروز میشناسیم روی آورد، در حالیکه برای مثال در ایران چنین تلاشهایی بعد از مشروطه اتفاق افتاد و تا آن زمان هر چه بود یا به شعر بود یا به نثر منشیانه و درباری. به هر جهت، بوکاچیو بعد از مرگ پدرش به طور جدی و پیگیر به ادبیات پرداخت؛ به هزینهی خودش نسخهی کاملی از ایلیاد و اودیسه را تهیه کرد و در همان سال، در سال ۱۳۴۸ میلادی بود که نخستین نقد را بر کمدی الهی، اثر دانته نوشت.
سال ۱۳۴۸ سال تحول بوکاچیوست. او در آن سال رمان «دکامرون» را دست گرفت و تا سال ۱۳۵۳ نوشتن آن ادامه یافت. دکامرون الگو و سرمشق همهی رمانها و داستانهای بلندیست که در مغرب زمین نوشته شده است. به عبارتی، تاریخ تولد رمان در غرب را میتوانیم سال ۱۳۴۸م در نظر بگیریم.
در سالی که رمان بهعنوان یک گونهی ادبی در مغرب زمین تولد یافت، طاعون در فلورانس شیوع پیدا کرده بود. در دکامرون، بعد از مراسم عشای ربانی، هفت زن جوان و باهوش که از خانوادهی خوبی هم هستند، تصمیم میگیرند برای خوشگذرانی و فرار از طاعون به روستایی در اطراف شهر سفر کنند. این هفت بانوی خوشگذران از سه جوان اشرافزاده دعوت میکنند که در این سفر آنها را همراهی کنند. آنها به مدت دو هفته دور از شهر زندگی میکنند و هر روز، به جز جمعهها و شنبهها، هر یک، بیشتر به قصد وقتگذرانی، ده داستان مبتذل، یا جدی یا طنزآمیز برای همدیگر تعریف میکنند. آنها شرط گذاشتهاند که از میان این ده داستان، میبایست دستکم سه داستان خیالی باشد.
بوکاچیو در طرحی که برای رمانش در نظر گرفته بود، آشکارا به «هزار و یک شب» نظر داشت و معلوم است که به شدت تحت تأثیر این داستان قرار داشته.
پیر پابلو پازولینی، کارگردان نامآشنای سینمای ایتالیا، ۹ داستان از داستانهای «دکامرون» را در فیلمی به همین نام که در سال ۱۹۷۰ به نمایش درآمد، نشان میدهد. در فیلم پازولینی دو واقعه به موازات هم روایت میشوند.
در سال ۱۸۷۹ بر اساس زندگی بوکاچیو، اپرایی هم در سالن تأتر وین روی صحنه رفت. موضوع این اپرا که ساختهی فریدریش تسل و ریچارد ژنه است، تأثیر داستانهای دکامرون بر مردم در قرن چهاردهم میلادیست. در حالی که خانمها بیصبرانه منتظر انتشار داستان تازهای از مجموعهی دکامرون هستند، شوهران آنها تلاش میکنند هر طور شده بوکاچیو را به چنگ بیاورند و او را به قتل برسانند. در پایان چون دستشان به بوکاچیو نمیرسد، اثر جاودانهی او، دکامرون را در میدان شهر به آتش میکشند
بوکاچیو در سالهای پایانی زندگیاش به موضوعات مذهبی و فلسفی و اخلاقی روی آورد. او به بحرانی روحی و عمیق مبتلا شد و از احساس گناه رنج میبرد، تا آن حد که اعلام کرد هر آنچه در زندگی نوشته است، عقاید گمراهکننده و بیارزشی بیش نیست. بوکاچیو در سال ۱۳۷۴ در سن شصت و دو سالگی در دهکدهای که زادگاه پدرش بود، درگذشت.
نخستین بار میرزا احمد خان دریابیگی که حاکم بوشهر بود، دکامرون را بعد از انقلاب مشروطه ترجمه و منتشر کرد و سپس در سالهای دههی ۱۳۳۰ حبیب شنوقی این کتاب را بهطور کامل ترجمه و بدون سانسور منتشر کرد. سرانجام در سال ۱۳۷۹ انتشارات مازیار ترجمهی زندهیاد محمد قاضی از این کتاب را به شکل مجعول و سانسور شده، پس از مرگ مترجم انتشار داد.