در سال ۱۶۶۴ م مولیر نمایشنامه‌‌ای نوشته بود با عنوان «تارتوف» (Tartuffe). موضوع این نمایش‌نامه که نخستین بار در دوازدهم ماه مه سال ۱۶۶۴ روی صحنه به نمایش درآمد، شیادی کشیش‌ها و کلاهبرداری آن‌ها در پوشش مذهب است. این نمایش باعث خشم کلیسا شد و مولیر از ترس کلیسا ناگزیر شد به دربار لویی چهاردهم که پادشاه خودکامه‌ای بود پناه آورد. در واقع مولیر به خاطر طنز گزنده‌ای که داشت، ناخواسته خودش را ناگهان با قدرت خودکامه‌ی آسمانی کلیسا و قدرت خودکامه‌ی زمینی پادشاه درانداخته بود. نویسنده‌ای سرگردان بین آسمان و زمین که پناهی ندارد و تنها جرم او بیان بی‌پرده‌ی شیادی‌ها و واقعیت‌های تلخ اجتماعی و سیاسی زمانه‌اش است.

در هر حال لویی چهاردهم دستور داد که نمایش «تارتوف» (Tartuffe ) دوباره روی صحنه اجرا شود. از آن تاریخ به بعد بود که «کمدی سیاه» به‌عنوان گونه‌ای از ادبیات نمایشی به انواع ادبی در جهان اضافه شد. به عبارت دیگر تاریخ پیدایش «کمدی سیاه» یا «طنز سیاه» که در نمایشنامه‌های صدر مشروطیت و در برخی داستان‌های مجموعه‌ی ادبیات معاصر فارسی سراغ داریم، و سویه‌ها و رگه‌هایی خفیفی از آن را بعدها در تآتر آبسورد، البته به گونه‌ای کاملاً متفاوت بازمی‌یابیم با نام نمایش «تارتوف»، نوشته‌ی مولیر گره خورده است.

مولیر در آن زمان مسئولیت سرگرمی دربار لوئی چهاردهم در کاخ ورسای را به عهده گرفته بود. او به مناسبت ساخته شدن پارک ورسای جشنی برگزار کرد که سه شبانه‌روز ادامه داشت و هر سال دو نمایش تازه در «پاله رویال» پاریس که در آن زمان بزرگترین و مهم‌ترین تماشاخانه‌ی جهان به‌شمار می‌رفت، روی صحنه می‌آورد. مولیر که ابتدا از ترس کلیسا به دربار لویی چهاردهم پناه آورده بود، به این ترتیب ۱۴ سال به دربار خدمت کرد و درین مدت از آسایش و آرامش لازم و از نوعی مصونیت سیاسی برخوردار بود و توانست آثار ارزنده‌ای را به مجموعه ادبیات نمایشی جهان تقدیم کند. مهم‌ترین نمایش‌نامه‌های او عبارتند از «خسیس»، «حیله‌های اسکاپن»، «بیمار خیالی»، و «طبیب اجباری».

مولیر تازه نمایش «بیمار خیالی» را روی صحنه برده بود و خودش هم نقش اول، یعنی نقش یک بیمار خیالی یا کسی که خودش را به مریضی زده را بازی می‌کرد که در اثر بیماری سل روی صحنه به شدت سرفه‌اش گرفت و آنقدر سرفه کرد که از هوش رفت. او را به خانه آوردند وچند ساعت بعد درگذشت.

مرگ نمایشنامه‌نویس و بازیگری که در نقش یک بیمار خیالی بازی می‌کند و خودش از بیماری سل رنج می‌برد و آنقدر بیمار است که روی صحنه می‌‌میرد، در تاریخ تآتر جهان یک اتفاق بی‌نظیر است. مرگ مولیر از هر نظر نمایانگر زندگی و شخصیت اوست.

 تعجب ندارد که کلیسا اجازه نداد او را در گورستان رسمی پاریس دفن کنند و برای او ناقوس‌ها را به صدا درآورند. مولیر را در گورستان سنت زوزف که مخصوص نوزادان بی‌نام و نشان بود دفن کردند. تازه در سال ۱۸۱۷ بود که باقی‌مانده‌ی جنازه‌ی او را به گورستان پرلاشز منتقل کردند و در همسایگی جین دولافونتین، مشهورترین و پرخواننده‌ترین نویسنده‌ی فرانسوی و نویسنده‌ی افسانه‌های تمثیلی به خاک سپردند. هر دو آن‌ها، هم لافونتین و هم مولیر بی‌اندازه در فرانسه محبوب بودند. در فرانسه کتابی نیست که به اندازه‌ی مجموعه افسانه‌های تمثیلی لافونتین به فروش رفته و خوانده شده باشد.

بر اساس زندگی مولیر فیلمی هم ساخته شده است. کارگردانی این فیلم را آریان نوکین که خودش در واقع کارگردان تآتر است، به عهده داشت و نخستین بار در سال ۱۹۷۸ اکران شد. این فیلم شرح حال کاملی از مولیر است و از کودکی تا مرگ او را دربرمی‌گیرد.  

نمایشنامه‌ی خسیس نوشته‌ی مولیر در ایران بسیار شهرت دارد. محمد علی جمالزاده، نویسنده‌ی نام‌آور ایران این نمایشنامه را به فارسی شیرینی ترجمه کرده است.

پس از مرگ مولیر به دستور لویی چهاردهم باقی‌مانده‌ی گروه نمایش او با یک گروه نمایش رقیب ادغام شدند و در عمارت تآتر ملی فرانسه، در نزدیکی‌های لور در پاریس را بنیان نهادند. هنوز هم این تماشاخانه‌ی دولتی که بزرگترین تماشاخانه‌ی فرانسه است را به نام «خانه‌ی مولیر» می‌شناسند. در قرن هفدهم چراغ‌آویزهای عظیمی در آنجا نصب کردند و صحنه را گسترش دادند، چنان‌که اسب‌های واقعی می‌توانستند روی این صحنه‌ی بزرگ ظاهر شوند و تماشاگران را به شگفتی وادارند.