می‌گویند وقتی توماس مان در دوازدهم نوامبر ۱۹۲۹ اطلاع پیدا کرد که نوبل ادبی به رمان “بودنبروک” تعلق گرفته، مأیوس و عصبانی شد. او مطمئن بود که در آن سال جایزه نوبل را دریافت می‌کند، اما امید داشت که این جایزه را به خاطر رمان “کوه جادو” به او اهداء کنند.

می‌بینیم که انسان همواره دلیلی برای رنجش خاطر و ناراحتی می‌یابد و رنجش و یأس ما را پایانی نیست. اما این را هم باید در نظر داشت که توماس مان و نویسندگانی مانند او را نمی‌توان با نویسندگان کنونی مقایسه کرد. او و هم‌نسلانش در آغاز قرن بیستم پر از غرور بودند و “روایت داستانی” هنوز عمومیت پیدا نکرده بود و در حلقه نخبگان شکل می‌گرفت. هرچند که نشانه‌هایی از اضمحلال فرهنگی دیده می‌شد و توماس مان هم در مجموعه آثارش همین موضوع را دستمایه قرار داده است.

“بودنبروک” نخستین رمان توماس مان است. توماس مان در سال ۱۹۰۱این رمان را در رم نوشت. در آن زمان او با برادرش، هاینریش مان در نزدیکی‌های رم سکونت داشت. نخستین جلد از این رمان دو جلدی در سال ۱۹۰۱ منتشر شد، اما خوانندگان چندان اقبالی به آن نشان ندادند. دو سال بعد که این دو جلد در یک مجلد انتشار پیدا کرد، در رسانه‌ها بازتاب گسترده پیدا کرد و خوانندگان هم متوجه این اثر شدند. بودنبروک داستان زوال و فروپاشی خانواده یک بازگان لوبکی‌ست و شخصیت‌های آن مابه‌ازای بیرونی دارد.

لوبک شهری‌ست در شمال آلمان و زادگاه توماس مان هم هست. به همین جهت “بودنبروک” در لوبک هیاهوی زیادی ایجاد کرد. توماس مان چه در این رمان و چه در آثاری که بعدها آفرید، از جمله در “کوه جادو” اصولاً شرح‌حال نویسی (بیوگرافی) را با روایت داستانی درهم‌می‌آمیزد. در بودنبروک او تلاش کرده بود پرتره‌ای از جامعه بازرگانان لوبک به دست دهد و طبعاً شخصیت‌هایش را از میان اشخاصی که می‌شناخت و با بعضی‌هاشان حتی آمد و شد داشت برگزیده بود، اما شرح حال آنها را با داستان‌های خیالی درآمیخته بود. این موضوع تا آن حد درین کتاب برجسته بود که یک کتابفروش لوبکی برای بازارگرمی فهرستی تهیه کرده بود از شخصیت‌های این کتاب و از مقایسه با شخصیت‌های شناخته شده در لوبک هویت واقعی قهرمانان و ضد قهرمانان داستان را آشکار کرده بود.

علاوه بر سبک که از درهم‌آمیزی شرح‌حال‌نویسی با “تخییل” (فیکشن) پدید می‌آمد، در همین کتاب، در “بودنبرک” مهم‌ترین موضوع آثار توماس مان هم به چشم می‌خورد: فروپاشی اجتماعی در آغاز قرن بیستم. این موضوع در آثار دیگر توماس مان هم مدام تکرار می‌شود. مهم‌ترین درونمایه “مرگ در ونیز”،”دکتر فاوستوس” و “اعترافات کلاهبرداری به نام فلیکس کرول” همین افول و زوال فرهنگی‌ست در آستانه گذار از قرن نوزدهم به قرن بیستم.

توماس مان هم‌جنسگرا بود، اما او که با دختری از یک خانواده بسیار مرفه ازدواج کرده بود، هرگز به همجنسگرایی‌اش اعتراف نکرد. این زندگی جنسی سرکوب‌شده و دوگانه باعث شده که جوانان نوبالغ خوش آب و رنگ به آثار او راه پیدا کنند و نویسنده به آنها تمایلاتی نشان دهد. توجه پنهان و آشکار به “اروس” و اندیشه مرگ در آثار توماس مان بسیار برجسته است. این دو عامل در خدمت به بیان درآوردن زوالی‌ست که با به قدرت رسیدن نازی‌ها و تشکیل امپراطوری سوم در آلمان شتاب گرفت و نویسنده را واداشت که وطنش را از ترس جان ترک کند و به آمریکا بگریزد.

توماس مان نظرگاه را در داستانش مدام تغییر می‌دهد. در داستان‌های او یک صدای تفسیرگر هم به گوش می‌رسد که بی‌تردید صدای خود نویسنده است. این صدا معمولاً داستان را با چاشنی طنز و مطایبه به نتیجه مطلوب می‌رساند. “طنز توماس مان” در ادبیات آلمان شهرت زیادی دارد و یک سبک کاملاً مستقل در داستان‌نویسی آلمان به شمار می‌آید.

توماس مان برخلاف روشنفکرانی مانند گوتفرید بن و هایدگر با امپراطوری سوم و با هیتلر همراهی نکرد و با هیتلر از در مخالفت درآمد. در سال ۱۹۳۳ پلیس حکم حبس خانگی توماس مان را صادر کرد. مان در آن زمان همراه با همسرش کاتیا در خارج از آلمان به‌سر می‌برد. آنها که از این حکم مطلع شدند، به آلمان برنگشتند و ناگزیر به آمریکا مهاجرت کردند. توماس مان در سال‌های تبعید هرگز نتوانست خود را با جامعه آمریکا تطبیق دهد، اما از آلمان هم بیزار شده بود. او از طریق رادیو با هموطنانش صحبت می‌کرد و آنها را به مبارزه با فاشیست‌ها برمی‌انگیخت. صدای او که خطاب به هموطنانش می‌گوید: “شنوندگان آلمانی، سلام” هنوز در یادها باقی مانده است. آلمانی‌ها اغلب وقتی که می‌خواهند بگویند کسانی هم بودند که با هیتلر مخالفت کردند، از توماس مان هم مثال می‌آورند.

بعد از پایان جنگ جهانی دوم توماس مان که رابطه پرتنشی با آلمان و با آلمانی‌ها و با فرهنگ فاشیست‌پرور در این کشور داشت، به وطنش برنگشت. در دویستمین زادروز گوته، در سال ۱۹۴۹، توماس مان از آمریکا دل کند، به اروپا برگشت و در سوئیس با همسرش زندگی آرامی را در پیش گرفت.

از توماس مان در مجموع هشت رمان، ۳۰ داستان بلند (نوول)، چندین نمایشنامه رادیویی و مجموعه‌ عظیم و قابل مطالعه‌ای از روزنوشت‌های او به یادگار مانده است.