سالهای دهه ۱۹۲۰ در وین و در برلین سالهای امیدبخشی بودند. مردم متوسط یک زندگی سرخوشانه و بوهیمایی در پیش گرفته بودند. کابارهها و کافهها در متروپلهای آن زمان، در وین، برلین و بهویژه پاریس رونق داشتند. یورف روت، روزنامهنگار و نویسنده اتریشی فرزند این دوران شکوفایی هنری و فرهنگی در اروپای مرکزیست. مهمترین درونمایه آثار او مفهوم «پدر» است.

یوف روت پدر نداشت و برای همین در رمانهایش پدر خود را به شکلهای مختلف تصور میکند: او گاهی یک افسر اتریشی، گاهی یک اشرافزاده مجارستانی و گاهی هم یک کارخانهدار اهل وین است. مفهوم پدر در آثار او با مفهوم وطن درآمیخته. بیوطنی و بیپدری سرنوشت یوزف روت بود. بیجهت نیست که از او بهعنوان مهمترین نویسنده ادبیات تبعید در کشورهای آلمانیزبان یاد میکنند.
یوزف روت پیش از آنکه رماننویس باشد یک روزنامهنگار است. مقالات، گزارشها و رپرتاژهایی که او در فاصله بین سالهای ۱۹۲۱ تا ۱۹۳۳ در روزنامههای مطرح آن زمان، «برلینر بورزن کوریر»، «فورورتس»، ارگان حزب سوسیال دموکرات آلمان و همچنین «فرانکفورتر تسایتونگ» نوشته، از مقالات معیار در روزنامهنگاری بهشمار میآید.
روت نخستین رمانش، «تار عنکبوت» را هم به شکل پاورقی در روزنامه منتشر کرد. گزارشهای او در روزنامهها و همچنین ۵۰۰ نامهای که از او باقی مانده است، از نگاه تحلیلگر و دقیق او نسبت به مسائل روز و همچنین از زبان شیوای توأم با طنز گزنده نویسنده نشان دارد. این آثار نمایانگر اندوه یوزف روت از فروپاشی ارزشهای اجتماعیست و ازین نظر آثار او با توماس مان که در برنامههای پیشین از او یاد کردیم، قابل مقایسه است. هر دو این نویسندگان فرزند یک دوران بودند و با این حال یوزف روت به دلیل خاستگاه یهودیاش مورد تبعیض قرار گرفت و بهرغم نبوغی که داشت، به طرز دردناکی در تبعید جان سپرد.
جنگ جهانی اول و فروپاشی امپراطوری اتریش روت را بیوطن کرد. زندگی او اصولاً با از دست دادن هر آنچه که به آن عشق میورزید توأم بود. در سال ۱۹۲۸، یعنی فقط ۱۰ سال بعد از فروپاشی امپراطوری اتریش، همسرش که به او عشق میورزید و تکیهگاهی برای او بود دیوانه شد و یوزف روت مجبور شد او را به یک آسایشگاه برای بیماران لاعلاج روانی بسپرد. با آمدن هیتلر، فاشیستها در برنامه اصلاح نژادیشان همسر او را مانند هزاران بیمار روحی دیگر به قتل رساندند. یوزف روت که یهودی بود، مجبور شد مانند بسیاری از نویسندگان آلمانیزبان، نویسندگانی مثل توماس مان و اشتفان تسوایگ آلمان را ترک کند. او که بیپدر بود و همسر و عشقی هم برایش باقی نمانده بود، حالا یک نویسنده بیخانمان و بیوطن بود.
یکی از زیباترین داستانهای یوزف روت هم “افسانه یک دائمالخمر مقدس” نام دارد. در “افسانه یک دائمالخمر مقدس” تراژدی داستان و درگیری بین زندگی و مرگ یک کارگر مهاجر به نام آندرهآس کارتاک فقط بر سر دویست فرانک است. این پول را کسی به او قرض داده و او میخواهد به هر ترتیبی که شده، پول را به صاحبش پس بدهد، اما هر دم اتفاق غیر منتظرهای پیش میآید و او این مبلغ را که با زحمت تهیه کرده، دوباره خرج الکل میکند تا اینکه سرانجام در بیخانمانی میمیرد. این داستان به شکلهای مختلف اجرا شده و انها که با زبان آلمانی آشنا هستند، میتوانند این اجراها را در اینترنت بیابند و گوش بدهند.
پس از تبعید تنها یار یوزف روت الکل بود. او بدون الکل نمیتوانست زنده بماند و آخر سر هم الکل او را کشت.
یوزف روت پیش از تبعید اما دو عنوان از مهمترین رمانهایش را منتشر کرده بود: «ایوب» داستان زندگی یک یهودی روس است به نام مندل سینگر که پس از یک عمر تحمل رنج و محنت سرانجام در زندگیاش گشایشی پیدا میشود. او یک فرزند معلول دارد به نام منوخیم. خوشبختی او ظاهراً در مهاجرت به آمریکاست. اما تاوان این خوشبختی این است که مندل سینگر منوخیم، آن فرزند معلول را جا بگذارد.
یوزف روت به عنوان یک روزنامهنگار به بازآفرینی واقعیت بر اساس دادههای عینی اعتقاد داشت و به عنوان یک نویسنده به حقیقت درونی. او میگوید: خواننده ناآگاه یا میخواهد واقعیت داستانی را انکار کند، یا اینکه خودش را در آن فراموش کند.
روت در «ایوب» و در رمان دیگرش به نام «راهپیمایی رادتسکی» حقیقت درونی خودش را که ناخانگی و بیپدریست بیان میکند. موضوع راهپیمایی رادتسکی چگونگی فروپاشی امپراطوری اتریش است.
یوزف روت پارهای از آثارش را خودش نقد کرده است. او گفته بود: حیف نویسنده خوبی مثل من است که آثارش را با نقدهای جانانه به چالش نکشند.
یوژف روت یک سوسیالیست بود، اما از نظام پادشاهی هم دفاع میکرد. او در تبعید پاریس به الکل پناه آورد. نویسندگان آلمانی در آن سالها هیچگونه امیدی به آینده نداشتند. ارنست تولر خودکشی کرده بود و اشتفاین تسوایگ هم بعدها خودکشی کرد. «افسانه یک دائمالخمر مقدس» و «لویاتان» یا هیولا از آثار یوزف روت درین سالهای دربهدریست. او در سال ۱۹۳۹ در سن چهل و پنج سالگی در گداخانهای در پاریس درگذشت.
بیشتر بخوانید: