نصرت رحمانی در دورانی بالید که زندگی ولگردها و حاشیه‌نشین‌ها، جاکش‌ها و نشمه‌ها و نشانده‌هاشان برای روشنفکران جالب بود. نهضت ملی شکست خورده بود و آرمان‌ها و باورها از دست رفته بود. ادبیات ما هم خرابات‌نشین و خاکسترنشین شده بود. شعر نصرت رحمانی، شعر خاکسترنشینی آدم‌های عصیان‌زده است، اما، در همان حال شعر چرک‌آب و سلاح و آینه و خنجر و شلیک و شهادت و عاشق‌ شدن‌های بی‌حاصل و سرخوردگی‌‌های عشقی هم هست.

ادامه