در شبکه اینترنت یک فایل صوتی منتشر شده از یک مداحِ بسیار لات و به همان اندازه هم بیسر و پا. به شیوه مداحان با صدایی بسیار زیبا یکسر جوک تعریف میکند، گاهی هم میزند زیر آواز و با قدرتی بینظیر نیمساعت، سهربعی شنونده را معطل میکند. محور حرفهایش هم ستایش آلت مردانه است. برای مثال میگوید به فلانکس گفتند به کی رأی میدهی، گفت به کیرم. گفتند چرا؟ گفت اولاً روش و منشاش در سیره پیامبران است، انسانساز است. دوماً برای اسلام سر داده، سوماً از راستقامتان تاریخ است و چهارماً از بچگی باهاش بزرگ شدهام و به او اعتماد دارم.
وقتی یک مداح حزباللهی بین لاریجانی و مثلاً حداد عادل، به فلانش رأی دهد، تکلیف من و شما از قبل معلوم است.
در ایران دعواها در همین حد است. اما در تحلیلهای روشنفکرمآب این درگیریهای خرد بازتاب گستردهای دارد.
در تاریخ ایران از قدیم لاتها که زمانی از تبار عیاران و پهلوانان بودند اما به انحطاط کشانده شدند در کنار حاکمیت ایستاده بودند. به لحاظ تسلطی که بر جامعه دارند، طبعاً زبان و لحن آنها غالب است بر زبان ما. یکی از درگیریهای جوانان همین رویارویی با فرهنگ کوچه و با این لحن و زبان غالب و با لاتهاییست که این روزها بر کشور ما تسلط بیشتری پیدا کردهاند.
تسلط لاتها اما به هیچوجه یک پدیده نوظهور نیست. اوایل انقلاب اینها با پنجه بوکس و چاقوی ضامندار به استقبال دانشآموزان و دانشجویان شتافتند. بعضیهاشان به مقام و مسندرسیدند. واماندههاشان چپیدند توی تکیهها و حسینیهها و از آن میان آنها که صدایی داشتند شدند مداح.
اگر بخواهی خودت را بزدایی از این آلودگی مسری، در قدم اول میبایست زبانات را از زبان غالب پاک کنی. بعد میتوانی متحول بشوی.
هنرمند بودن یا نویسنده بودن یا کتابخوان بودن الزاماً به معنای پاک بودن از لاتبازی نیست. لاتهای دل و جگردار شدند کمیتهچی و پاسدار و بسیجی و اطلاعاتی. آنها که دل و جگر نداشتند، شدند شاعر و نویسنده. اوایل انقلاب بودند نویسندگان نوخاستهای که از زبان لاتها داستانشان را تعریف میکردند. سناپور لب بر تیغش را مگر چگونه نوشته است؟ اسطوره قیصر هنوز در نسلی از ما عمل میکند.
«پریود» را باید در چنین متن پیچیده و متناقضی بررسی کرد. ترانه بامزهایست. درست به همان اندازه بامزه است که وقتی آن مداح لات بیسر و پا ترانه روحپرور را با اذان مؤذن اردبیلی به هم میآمیزد. این هم البته تلفیق است و تلفیق بسیار موفقی هم هست. اما هنر نیست. چون یک لات بیسر و پا و البته آرمانباخته، باورهای پیشین خودش را مسخره میکند تا احساس کند هنوز زنده است و برای اینکه حس زندگی را در خودش بازتولید کند همه را به لجن میکشد.
این یک تحلیل روانکاوانه است. معمولاً وقتی در تحلیل درمیمانیم به روانکاوی گریز میزنیم. این یک رویکرد ایدئولوژیک است. رویکردهای فمینیستی هم ایدئولوژیک است. پس باید محتاط باشیم. داستان به همین سادگیست: تکیهگاهی در زندگی وجود ندارد. به یک داوری قطعی هم نمیتوان رسید. تو دل باختهای به زنی و میخواهی به آغوش او بروی. اما ادعا میکند پریود است. چون حالش را ندارد. رابطه با تو را میخواهد. ناز و نوازش تو را هم دوست دارد، اما فکر میکند لزومی ندارد هر دم چیزی به او فروبرود. تو را اخته میخواهد و میپسندد. این هم بخشی از واقعیت است. یک بخش دیگرش هم این است که ما در حرمانزدگی بالیدهایم.
حکومت اسلامی اگر چهره داشته باشد، در نظر من یک مرد قلتشن است با ریش و پشم. یکی مثل آن آخوند تویسرکانی. فیلمش را شاید دیده باشید. یک مرد گردنکلفت با ریش توپی. عمامهاش را کنار میگذارد، پیژامه میپوشد و به زنی میآویزد. درست مثل دو حیوان. این فیلم را که دیدم تمثیل سید و قزی در مد و مه ابراهیم گلستان را در یاد آوردم. در این تمثیل سید در یک مغازه رویگری در شیراز با قزی که یک زن معیوب است میآمیزد. مردانگی سید دراز است و قزی زوزه میکشد. اگر بخواهم معنی بتراشم برای این تمثیل، میگویم بیانگر مفهوم زندگی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ماست. ما قزی هستیم و زیر سیدها داریم جان میدهیم و زوزه میکشیم. چنین سید قلتشنی با آن مردانگی درازش خودش را با شاهین نجفی درانداخته و حکم ارتدادش را داده. حکم ارتداد به راستی یک فالوس عظیم است که ماتحت آدم را نشانه میرود. پس بدیهی و حتی لازم است که شاهین نجفی هم در شعر و ترانهاش فالوساش را حواله ما کند.
فالوس عجب کلمه حرامزادهایست. قدیمها میگفتند «مچاچنگ». «خدنگ» هم گفتهاند. «عمود لحمی» هم گفتهاند. خانمی از دوستان ما نوشته بود این ترانه را که میشنود احساس میکند یک کیر کلفت حوالهاش کردهاند.
یک تحلیل روانکاوانه و ایدئولوژیک دیگر از نوع روانشناسی آشپزخانهای انسانهای متمدن که هفتهای یک بار به روانکاوشان مراجعه میکنند، اهل فکر هستند و با زنان خوش رفتار و با تفاهماند. باید مراقب باشیم. اینها همه فرضیه است.
در ژاپن ساموراییهایی بودند بیارباب و سرگشته. درست مثل هنرمندان بیباور. برای هر کسی شمشیر میزدند. البته الان دوران ساموراییها گذشته، پس اگر یک سامورایی در روزگار ما باورش را از دست داده باشد، ناگزیر است برای خودش شمشیر بزند. این مداح هم برای خودش سینه میزند. شاهین نجفی هم برای خودش شعر میگوید و برای خودش میخواند. البته تفاوت او با آن مداح در این است که خودش را هم به چالش میکشد.
به کی رأی میدهی؟ به کیرم. چرا؟ چون از راستقامتان تاریخ است.
تو هم که هر موقع به ما میرسی پریودی. وابده خواهر. وگرنه دردت میآید هان.
یک لات به آن خمیده قامتش که تکیه بدهد، احساس تسلط میکند. بسیار خوب. اما اگر تماشاگر نداشته باشد، شاید فکری به حال خودش بکند. مشکل این است که ما، با استثناهایی البته از لاتبازی بدمان نمیآید. زنها هم دوست دارند لاتها را، اما بحث فقط بر سر حدش است. اگر یک لات، لاتبازی را از حد نگذراند، مشکلی به وجود نمیآید. لات باید اخته شده باشد تا بتوانیم تحملش کنیم.
عزیزم!
بریم توی کارش؟
نه. امروز حالم خوب نیست. کمرم درد میکنه.
بابا، تو هم که هر وقت به ما میرسی پریودی.
شاهین نجفی لاتبازی را از حد نگذرانده. پس زمینه بحث به وجود آمده. آن مداح از حد میگذراند، بیزاری به وجود میآید.
مداح میگوید: رشتی ماملهاش را میزد توی آب. زنش گفت: اوا، چه کار میکنی این وقت شب. گفت: میخواستم ببینم پنجره یا نه.
آیا ماهیت او با نجفی تفاوت دارد؟
از محسن نامجو سخنی در میان نیاوردم. او نجیب است. پریود مثل پالتوییست که به تن او زار میزند. اما مهم نیست. دنیا که به آخر نرسیده. شعری خوانده شده در بحر طویل و قلمهای ما را جنبانده.
نوحهخوانی آن برادر ارزشی را بشنوید. پریود را هم بشنوید. مقایسه کنید. نظر مرا بخواهید، آن نوحهخوان توانایی غریبی دارد. منتها چون از ما نیست، به او میگوییم لات. این یکی از ماست، میگوییم تابوشکنی کرده.