داستان «دیوارهای سایه‌دار» را سال ۱۹۹۰ نوشته‌ام. انتشارات تصویر (آمریکا/ لس‌آنجلس) این داستان را همراه با چند داستان دیگر در همان سال‌ها با طرحی از فرشید مثقالی منتشر کرد. این داستان اکنون به شکل فایل پی‌‌دی اف در دسترس شماست:

فرامرز اسدی. سی و چهار ساله. بلند قامت. خمیده قامت. در آپارتمانش را می‌بندد. نیمه‌شب است. ترسخورده و مشکوک یک لحظه به دور و بر خود می‌نگرد. چراغ راهرو را روشن می‌کند. پیش از رفتن، یک‏ بار دیگر در آپارتمانش را امتحان می‌کند. نمی‌دانم چرا در را پشت سرم می‌بندم. برای من که هر نیمه‌شب خوابزده خود را در خیابا‌ن‌های خیس و تهی رها می‌کنم، برای فرامرز اسدی دیگر فرقی نمی‌کند که در بسته باشد. خوب گوش می‌دهم. حتی صدای نفس‌هایم را می‌شنوم. چسناله. حس می‌کنم دسته کلید سنگین‌تر شده است. از پله‌ها که پایین می‌آیم کلیدها در دستم جرینگ جرینگ صدا می‌کنند. لابد به من می‌خندند. جرینگ جرینگ. حتماً به من می‌خندند که در فکرهای بی‏سر و ته‌ام مدام از دیوارهای بلند بالا می‌کشم، دیوارهای سایه‌داری که همیشه با من بوده‌اند، در من بوده‌اند. دیوارهایی که در درون من همیشه ویران شده ‏اند و دوباره از نو سر برداشته‌اند. بلندتر و ترسناک‌تر از پیش؛ سایه‏ دارتر از پیش.

ادامه داستان به شکل فایل پی‌دی‌اف