امیل زولا یک روزنامه‌نگار ۲۷ساله بود که در سال ۱۸۶۷ نخستین رمانش را انتشار داد. این رمان که ترز راکن ( Thèrèse Raquin) نام داشت، در همان نخستین چاپ، در آن زمان غوغایی در فرانسه درافکند و زولا را با همان نخستین اثرش به عنوان نویسنده‌ای توانا شناساند.

ترز راکن با همین عنوان به فارسی هم ترجمه و در سال‌های دهه ۱۳۴۰ توسط سازمان کتاب‌های جیبی که در آن زمان به مدیریت مجید روشنگر اداره می‌شد، انتشار یافته است.

 موضوع نخستین رمان امیل زولا زندگی یک زن زانیه و جنایتکار به نام ترز راکن است و به این بهانه نویسنده با دقتی شگفت‌انگیز که تا آن زمان در ادبیات سابقه نداشت، محیط زندگی ترز را وصف می‌کند و از طریق شرایط اجتماعی و زیستی او به ساختار شخصیتی قهرمان داستانش راه می‌یابد.

 با وجود آنکه زولا در نخستین رمانش بر روی یک زن جنایتکار و زناکار متمرکز می‌شود، اما به‌هیچ‌وجه خودش را فقط به یک شخصیت محدود نمی‌کند. او دغدغه کل اجتماع را دارد و بر آن است که لایه‌های اجتماعی در جامعه فرانسه در قرن نوزدهم را کاملاً و به دقت بازآفرینی کند. او در این کار چنان مصمم است که حتی از دوستان و نزدیکانش هم نمی‌گذرد. پل سزان رفیق دوران نوجوانی زولا بود و با وجود دوستی عمیقی که بین آن دو وجود داشت، زولا زندگی شخصی سزان را دستمایه اثری قرار داد و این شد که میانه این دو دوست به هم خورد.

برای درک زولا باید با شرایط اجتماعی در غرب در نیمه دوم قرن نوزدهم آشنایی داشت. در آن سال‌های امیدبخش انسان غربی به‌تدریج بر فن‌آوری‌هایی تسلط پیدا می‌کرد. نظریه چارلز داروین جهان را منقلب کرده بود، و روزی نبود که یک اختراع به ثبت نرسد. انسان غربی در کار دگرگون ساختن جهان بود.

زولا در چنین زمانه‌ علم‌باوری تلاش می‌کرد دستاوردهای علمی را در رمان‌هایش به کار گیرد. حاصل این تلاش سترگ مجموعه‌ای از ۲۰ رمان است که پیرامون یک خانواده و موقعیت اجتماعی آن‌ها نوشته شده است. معروف‌ترین این رمان‌ها “نانا”، “ژرمینال”، “پول و زندگی” و “ذبح” است. با چنین مجموعه عظیمی از رمان‌های اجتماعی زولا به عنوان آورنده مکتب ناتورالیسم در فرانسه شناخته شد.

امیل زولا و دیگر نویسندگان مکتب ناتورالیسم به تقدیر، سرشت و سرنوشت انسان اعتقادی ندارند. آن‌ها معتقدند که شرایط اجتماعی بر انسان تسلط دارد و سرشت انسان را رقم می‌زند. هیچکس جنایتکار یا دزد متولد نمی‌شود، این فقر و تنگدستی و بدبختی و محنت است که از انسان یک جانی یا یک دزد تبهکار می‌سازد. به این جهت زولا شخصیت‌هایش را که گاه از اعماق اجتماع می‌آیند، به خاطر پلیدی‌هاشان سرزنش نمی‌کند و سیاهکاری و تباهی آن‌ها را یک امر ذاتی نمی‌داند، بلکه مانند یک جامعه‌شناس و یک روانشناس حاذق شرایط زیست‌محیطی شخصیت‌هایش را برملا می‌کند و با توجه به محیطی که آن‌ها در آن پرورش یافته‌اند، طرحی از ساختار روحی و روانی آن‌ها به دست می‌دهد.

در جهانی که زولا ترسیم می‌کند، خوب و بد وجود ندارد. انسان کاری را انجام می‌دهد که شرایط زندگی‌اش ایجاب می‌کند. به این جهت زولا – و دیگر نویسندگان ناتورالیست مانند صادق چوبک در رمان زیبای سنگ صبور – به وصف محیط بسیار اهمیت می‌دهند. در “ژرمینال” برای مثال زولا موفق می‌شود محیط زندگی کارگران معدن را استادانه بازآفرینی کند. اتین لانتیه (Étienne Lantier) قهرمان این داستان برای گذران زندگی ناگزیر می‌شود که در معدن ذغال سنگ کار کند. او به‌تدریج کارگران را برمی‌انگیزد و آن‌ها اعتصاب می‌کنند و هرچند که مبارزاتشان به جایی نمی‌رسد، اما موفق می‌شوند با هم متحد شوند. برای درک چگونگی شکل‌گیری سندیکاها در آلمان و فرانسه و نقشی که دولت رفاه بعدها در زندگی اجتماعی مردم به عهده گرفت اغلب به این رمان ارجاع می‌دهند.

تفاوت زولا با نویسندگان دیگر این است که با همین قدرت و توانایی شگفت‌انگیز در وصف محیط زندگی انسان‌ها، از عهده بازنمایی شرایط زیستی اشراف‌زادگان و پیشه‌وران هم برمی‌آید. هدف زولا اصولاً این است که به اشراف‌زادگان و صاحبان صنایع و مالکان نشان دهد که آن‌ها نسبت به مردم فقیر موظف‌اند. زولا اعتقاد داشت که شناخت نخستین گام در تحول اجتماعی‌ست. از این نظر او نویسنده‌ای خوشبین بود و معتقد بود که اگر فرادستان با مسئولیت و وظیفه‌ای که نسبت به فرودستان دارد، آشنا شوند، عدالت تا حدی تحقق پیدا خواهد کرد. اگر دقت کنیم، متوجه می‌شویم که فروید هم از زولا و عقاید و نظراتش تأثیر پذیرفته است.

یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های زولا جزئی‌نگری و دقت عجیب او در توصیف پدیده‌هاست. فراموش نکنیم که زولا در وهله نخست روزنامه‌نگار بود و در ماجرای دریفوس هم سویه روزنامه‌نگارانه او بود که جنجال‌آفرین شد و در تاریخ ماند.

با وجود جزئی‌نگری و دقت زولا در وصف پدیده‌ها و رویکرد علمی و جامعه‌شناختی‌اش، گاهی در وصف اغراق می‌کند و واقعیت ملموس بیرونی را در هاله‌ای از راز می‌پوشاند. لوکوموتیوی مانند یک اژدها می‌غرد و از دهانش دود بیرون می‌زند، سالن باشکوهی در عمارتی در پاریس ناگهان مانند یک هیولا جلوه‌گر می‌گردد، یک خانه اجاره‌ای را به برج بابل تشبیه می‌کند و وقتی که معدن روی سر معدن‌چیان تخریب می‌شود، ابعاد آن بی‌شباهت به مکاشفه یوحنا در کتاب مقدس نیست.

این سویه اغراق‌آمیز در وصف پدیده‌ها که در “سنگ صبور” چوبک هم سراغ داریم، از دیگر ویژگی‌های داستان‌هایی‌ست که به شیوه ناتورالیسم نوشته شده‌اند.

ماجرای دریفوس که در فاصله بین سال‌های ۱۸۹۸ تا ۱۹۰۶ اتفاق افتاد، یکی از مهم‌ترین بحران‌های فرانسه به‌شمار می‌آید. در آن زمان رابطه آلمان و فرانسه پرتنش بود و آلفرد دریفوس که یک افسر یهودی بود به جاسوسی برای آلمان متهم و سرانجام هم محکوم شد. این موضوع به یهودی‌ستیزی در فرانسه دامن زد. زولا ابتدا قصد داشت این موضوع را دستمایه نوشتن رمانی قرار دهد. اما در طی کاوش‌هایش متوجه ظلمی شد که بر دریفوس روا داشته بودند. او در مقاله‌ای با عنوان “من متهم می‌کنم” نشان داد که چگونه اصحاب کلیسا و نظامی‌ها همراه با مطبوعات دست‌راستی با هم همدست شده بودند تا با پرونده‌سازی برای دریفوس زمینه‌های یهودی‌ستیزی در جامعه را در پیش‌زمینه نفرت از آلمان‌ها فراهم آورند. از زولا به اتهام توهین به ارتش به دادگاه شکایت بردند و او ناگزیر شد به انگلستان بگریزد. اما بعدها در سال ۱۹۰۶ دادگاه یک بار دیگر پرونده دریفوس را گشود و با استناد به مقاله زولا، این افسر یهودی را بی‌گناه خواند. زولا نه تنها داستان‌نویسی تحول‌آفرین بود، بلکه روزنامه‌نگاری توانا و حقیقت‌جو هم بود.