ما در محله آوالاباری از محلههای تاریخی تفلیس که به خاطر کلیسای متخی شهرت دارد، زیر پای مادر گرجستان (کارتلیس ددا) در دامنه تپههای سولولاکی با معابر تنگ و خانههای قدیمی نیمهویران سکونت داشتیم. در دورانهای قدیم در این محله قهوهخانهها و کافههای زیادی وجود داشت که حالا به یکی دو قهوهخانه و چند بار و تعدادی سالن ماساژ و بقالیها و سوپرمارکتهای بیرونق برای گردشگرها تنزل پیدا کرده اما همچنان حال و هوای تفلیس قدیم را میتوان در آن سراغ گرفت.
هتلی که محل اقامت ما بود یک عمارت قدیمی بازسازی شده بود که آن را به اصطلاح تغییر کاربری داده بودند. اتاق و حمام بزرگ گل و گشاد و ایوان فراخ و چندین شوفاژ که همه تا درجه آخر باز بودند و بوی نا و پلههای تیز نفسگیر.

اصولاً در تفلیس هر جا که رفتیم، فروشگاهها و سوپرمارکتها و رستورانها و کافهها همه بیش از حد گرم بود. معلوم بود که گرجیها طاقت سرما را ندارند. شاید هم یک دلیل آن آسیب روانی از کمبود انرژی در سالهای اول بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی است که خاطره آن هنوز در بین مردم زنده است.
بعد از وقایع نوامبر ۱۹۹۰ و اعلام استقلال گرجستان، روسیه صنایع مونتاژ گرجستان از جمله تولید واگنهای قطار را تحت تحریم قرار داد، بیکاری به بیش از ۴۰ درصد افزایش پیدا کرد، زیرساختهای صنعتی از جمله تولید برق از دست رفت و بسیاری از خانوارها در معرض گرسنگی و سرما قرار گرفتند. تصور من این است که از نظر فرهنگی، سرما در گرجستان همان معنایی را دارد که ما در ایران درک میکنیم: بیپناهی و فقر و سرخوردگی و اختناق. علاوه بر چند صد سال تاریخ مشترک، آنچه که ما را به گرجیها پیوند میدهد، همین تحریمها و استقلالخواهی و ملیگرایی است. با این تفاوت که ما در چهل سال گذشته به روسیه و چین نزدیک شدهایم، آنها از روسیه در حد امکان فاصله گرفتهاند و به اتحادیه اروپا نزدیک شدهاند.
تفلیس: شهر دوگانگیها
در خیابان روستاولی، از خیابانهای مهم تفلیس، در پارلمان قدیم گرجستان که از نقاط دیدنی شهر است میتوان جلوه بیرونی این دوریها و نزدیکیهای تاریخی را دید: ساختمان پارلمان قدیم گرجستان یکی از جلوههای معماری روسی با المانهای گرجی است، در مقابل پارلمان پرچم گرجستان و پرچم اتحادیه اروپا در اهتزاز است. این دوگانگی را در جای جای شهر میتوان سراغ گرفت. برای مثال در همین خیابان چشماندازی از برجی که عربها ساختهاند را میتوان دید، در همان حال عمارتی هم از دوران سوسیالیسم باقی مانده که چینیها قبل از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی ساخته بودند. مسکنهای اجتماعی یک خوابه (آپارتمانهای چخوف) و دوخوابه (آپارتمانهای خروشچف) هم از دوران سوسیالیسم باقی مانده و در بین مردم نیازمند مسکن هنوز خواهان دارد.

اصولاً بافت اجتماعی گرجستان را در معماری تفلیس میتوان تشخیص داد. حتی در پررونقترین خیابان، در همین خیابان روستاولی پشت نمای عمارتهای باشکوه جلوی چشم، در معابر تنگ، بافت قدیمی و فرسوده شهر نمایان است، با خانههایی که در زلزلههای متعدد آسیب دیده و حتی ترک برداشته و گاهی هم کج شدهاند و با این حال همچنان مسکونیاند. دالانها نیمهتاریک و حیاط خانهها در محاصره ساختمانهای چندمرتبه قدیمی است و تقریباً در همه جا بر سر طنابی که بین دو دیوار کشیده شده رخت ساکنان خانه آویخته شده است. فضای عمومی از خصوصی را همین دالانهای مسقف و نیمهتاریک از هم جدا میکنند. به راحتی میتوان به حیاط هر خانهای درآمد. در حیاط خانهها سکوت و سکون حاکم است. در شهر هیاهو و سکوت. این دوگانگی در همه جای تفلیس، به ویژه در خیابان آقماشنویلی که بر گرته خیابانهای اروپایی با عمارتهای سهاشکوبه باروک ساخته شده مشاهده میشود.

تفلیس به طرز خیالانگیزی در کرانه رود کورا قرار دارد. در یکی از محلههای شهر از فراز تپهای میتوان پیچ و تاب خیالانگیز کورا را مشاهده کرد. این رود به ارس راه میبرد و در تالش به دریای خزر میریزد. وقتی از بلندی به این رود نگاه میکنی که زیر پای تو از ازل تا ابد جریان دارد بخشی از تاریخ ایران را هم میبینی. از همین چشمانداز است که در دهه نخست قرن نوزدهم عهدنامه گلستان در تفلیس به تصویب رسید و راه گرجستان از ایران جدا شد.
جاده نظامی قفقاز
قصد ما این بود که در چهار روزی که در گرجستان به سر میبریم از جاده نظامی که از میان کوههای قفقاز به مرز روسیه میرسد دیدن کنیم. در این بخش از گرجستان بیشتر تاریخ پرفراز و نشیب گرجیها و روسها را میتوان بازیافت اما در این منطقه ردی هم از آدمکشیهای شاه عباس صفوی به جای مانده است. فردای روزی که رسیدیم، همراه یک راننده به این مسیر رفتیم.
جاده نظامی صدها سال است که شمال روسیه را به قفقاز و به کشورهای خاورمیانه پیوند میدهد. این جاده به خاطر درهها و رودها و کوهستان بلند قفقاز و همینطور راهزنان که بر سر راه کاروانها میایستادند و غارتگری میکردند شهرت افسانهای دارد. جاده نظامی امروزه ۲۱۳ کیلومتر طول دارد، ولادی کاوکاز روسیه را از طریق تنگه داریلی به قازبگی پیوند میدهد و میتوان قله کوه افسانهای قازبگی، زادگاه پرومته را از اینجا مشاهده کرد. میشا، راننده میانسال باهوش که سواد خواندن و نوشتن نداشت اما انگلیسی را روان صحبت میکرد اصرار داشت که مقاصد گردشگری را به ما نشان دهد ما اما به روستاهای در راه و به چشماندازهای خیالانگیز در طبیعت علاقمند بودیم و او هم به زودی این علاقه را درک کرد.

پیش از آنکه وارد جاده نظامی بشویم، در امتداد همان مسیر، در نزدیکی تفلیس از صومعه جواری بر فراز تپهای که بر شهر متسخا در ملتقای دو رود متکواری و آراگوی قرار دارد دیدن کردیم. در قرن ششم بعد از میلاد، صلیبی را بر فراز تپه قرار داده بودند که بعد اطراف آن را دیوار کشیدند. میگویند تکهای از جامه حضرت مسیح در این مکان دفن شده است. در عبادتگاههای کلیسای ارتدوکس گرجستان عکاسی جایز نیست و باید کلاه هم از سر برداشت. مقابل صومعه چهار گدا به تکدی نشسته بودند. یکی از آنها به زبان فارسی گدایی میکرد. هر جا میرفتیم از چهره و لهجهمان میفهمیدند که ایرانی هستیم. معلوم است که رابطه دو ملت به رغم گسستهای تاریخی عمیق همچنان پابرجاست و این بسیار دلپذیر است. سه شمع در صومعه به یاد سه عزیزی که از دست دادهایم روشن کردیم و مجدداً به راه افتادیم.
آمیختگی افسانه و واقعیت
الکساندر پوشکین در «سفر به ارزروم» از جاده نظامی عبورکرده است. چخوف، ماکسیم گورکی، لرمانتف، تولستوی، کنوت هامسون و الکساندر دوما هم از این مسیر عبور کردهاند و هر یک در خاطرات و خطرات خود تصویری اسطورهای و تاحدی رمانتیک از راه پرپیچ و خم مالرو در میان درهها و کوهها به دست دادهاند.
پوشکین در سفر به ارزروم در همین مسیر جاده نظامی بعد از عبور از آخالسیک به یک کشیش ارمنی برمیخورد. از او میپرسد: از ایروان چه خبر؟
کشیش در پاسخ میگوید: در ایروان خبری جز طاعون نیست. از آخالسیک چه خبر؟
پوشکین در پاسخ میگوید: در آخالسیک هم جز طاعون خبری نیست.

بر خلاف آن زمان، شمال قفقاز از تنشهای دوران ما به دور مانده. نه از کرونا خبری است و نه از تنش و جنگ و آدمکشی در سوریه و عراق. اکنون آنچه که از آن خاطرات و خطرات به جای مانده فقط چشماندازهای طبیعی قفقاز است. اصولاً آمیختگی افسانه با واقعیت و آگاهی تاریخی یکی از ویژگیهای فرهنگی گرجستان است. در جاده نظامی این آمیختگی و آگاهی را به خوبی میتوان مشاهده کرد. زیر پای کلیسای جرجتی، شهر استپناسمیندا، در درهای در محاصره کوههای قفقاز دامن گسترده است. سنت استفان، راهب ارتدکس گرجی آبادیهای زیادی را در این مسیر ایجاد کرده، از جمله همین شهر که حال و هوایی افسانهای و اسطورهای دارد.

یکی از جلوههای معماری گرجی، بارویی است که ساکنان این مناطق برای در امان ماندن از حملات راهزنان و غارتگران و متجاوزان برای خود میساختند. یک باروی دراز در سه اشکوب. در اشکوب اول دامها را نگه میداشتند، در اشکوب دوم پخت و پز میکردند و در اشکوب سوم، در بالاترین نقطه بارو میخوابیدند. این باروها برای سکونت یک نفر مناسب بود و تنها یک دریچه تنگ به بیرون داشت که از آن دریچه میشد مهاجمان را هدف قرار داد. یکی از این باروها را میتوان در کلیسای آنانوری در ساحل دریاچه ژینوالی مشاهده کرد. آب فیروزهای رنگ دریاچه ژینوالی به مخزن آبی میریزد که از جاده به خوبی قابل دیدن است.
در کنار کلیسا سیاهچالی هم برای مجازات خاطیان وجود دارد و یک دالان مخفی که در آن به روی گردشگران بسته است و به دره راه میبرد. از این دالانهای مخفی در کلیساها و صومعهها و باروهای گرجستان فراوان میتوان یافت. معلوم است که گرجیها در تمدن کهنسالشان از همان آغاز برای استقلال خود از سه قدرت بزرگ روسیه، عثمانی و ایران میجنگیدند. میشا در نقطهای از همین جاده نظامی ستون یادبودی را به ما نشان داد که ظاهراً برای یادآوری آدمکشی شاه عباس در این منطقه ساخته شده است. من ردی از آن را در منابع پیدا نکردم. راننده اما میگفت که به دستور شاه عباس همه سیصد نفر ساکنان شهری در همان نزدیکیها به قتل رسیدهاند. نمیدانم تا چه حد حقیقت دارد.
مقاومت فرهنگی در برابر تهاجمها
اعراب برای گسترش اسلام به گرجستان هم حمله کردهاند. برخلاف ما ایرانیها، گرجیها اسلام نیاوردند و نه تنها اسلام نیاوردند که در یک مقاومت بینظیر فرهنگی، زبانی را که در کلیساها و صومعهها به کار میرفت برای حفظ فاصله از مسلمانان آموختند و به تدریج این زبان به زبان ملی آنها بدل شد. در جنگ دیدگوری (۱۰۲۲ م) اعراب سرانجام از گرجیها شکست خوردند و قفقاز را رها کردند. از آن پس بود که در دوران پادشاهی داویت چهارم گرجستان وارد یک دوره طلایی از شکوفایی فرهنگی و اقتصادی شد. اینکه برخی ایرانیان تصور میکنند گرجستان مثل خراسان یا گیلان یکی از استانهای ایران بوده کاملا خطاست. گرجستان کشوری مستقل و کهنسال است که مدتی دراز در اشغال ایرانیان بوده و سپس دست به دست شده و حالا استقلال خود را بازیافته.
روستاهایی که در امتداد جاده نظامی قرار دارند پر بود ازخانههای چند طبقه نیمهساخته. معلوم است که صنعت گردشگری در گرجستان هم به اقتصادروستایی لطمه زده. جا به جا فروشندگانی را میشد دید که در سرمای زمستان کنار جاده بساط کرده بودند، با گشادهرویی و مهربانی بیهمتایی نوعی لواشک که به ذائقه من سازگار نبود و صنایع دستی و پوشاک ارزانقیمت عرضه میکردند. خینکالی که یک جور دستپیچگرجی است در این مناطق بسیار خواهان دارد. آن را هم باید داغ داغ و با دست خورد،به این شکل که اول گوشه آن را باز کرد و آب گوشت را هورت کشید و بعد باقیمانده رادر دهان گذاشت. ما به اصرار راننده برای ناهار همین غذا را که ظاهراً از غذاهایملی گرجی است سفارش دادیم اما نتوانستیم بخوریم. جلوی سگها انداختیم که مثل باقینقاط گرجستان در امتداد جاده نظامی، در روستاها و در نزدیکی رستورانهای در راه،در آزادی و آرامش و در رفاه زندگی میکنند. استنباط من این بود که به میشا برخورد.
هرچه در جاده نظامی جلوتر میروی، بر ارتفاع جاده اضافه و از تعداد روستاها کاسته میشود. در نزدیکی مرز روسیه برف همه جا را کاملاً پوشانده. راننده اصرار داشت که ما را به پیست اسکی ببرد که اتریشیها در آنجا سرمایهگذاری کلانی کردهاند اما ترجیح دادیم در ارتفاعات توقف کنیم و از مناظر بدیع زمستانی در درهها و کوهها و از پرواز عقابها در آسمان و از هوای پاک کوهستان لذت ببریم. من احساس کردم که همه سلولهای بدنم سرشار از اکسیژن شده است.
در راه بازگشت مقابل یک خانه روستایی توقف کردیم. یک زن سالخورده گرجی با لباس آراسته و نیمچکمه مشکی و چهره آفتابسوخته با دو سگ که عاشقانه آنها را دوست میداشت. بسیار مهربان. بسیار صمیمی و با محبت بود. من گذر زمان و تاریخ یک سرزمین را در چهره او دیدم. یک تصویر فراموشنشدنی.
در آرزوی بازگشت به وطن
ما روز سوم را در تفلیس به آرامش و استراحت و خیابانگردی گذراندیم که در آخرین روز سفرمان به گرجستان به گوری برویم. گوری زادگاه استالین و از مقاصد گردشگری است. علاقهای به دیدن موزه استالین نداشتیم. بیشتر خواهان گشت و گذار در شهر و عکاسی بودیم که میسر نشد. خانهای که استالین در آن متولد شده بیاندازه محقر بود. آیا رابطهای وجود دارد بین تبهکاری و نسلکشی با محنت؟ نمیدانم. در هر حال استالین از مفاخر گرجیهاست و در همان حال کسی هم علاقمند نیست درباره شخصیت استالین و آنچه که او خوب یا بد انجام داده، بحث کندو در موزه استالین هم کمتر اثری از بازنگری انتقادی در تاریخ میتوان سراغ گرفت.

شهر گوری، زادگاه استالین به یک شهر دورافتاده و محنتزده با اقتصاد فلج تبدیل شده. تنها راه درآمد مردم در این شهر که زمانی از شهرهای مهم صنعتی گرجستان بود، باغداری و کشاورزی است. در همه جا میتوان روستاهای نه چندان آباد، کارخانههای ویران و خطوط راه آهن متروکه را مشاهده کرد. مثل این است که در این شهر فاجعهای اتفاق افتاده و مردم هنوز از حیرت آن فاجعه بیرون نیامدهاند. خیابانها خالی از آدم بود. روستاها اما اندکی آبادتر به نظر میآمد و یک جا هم عدهای از روستائیان را دیدیم که روی زمین کار میکردند. جز این: جا به جا گلههای کوچک گاو و گوسفند. و بعدش هم دیدن از شهر متسختا که برای گردشگران بازسازی شده و از اصالت و تجربه بیبهره مانده و آخرسر هم مجدداً بازگشت به سمت تفلیس. من از میشا خواهش کردم، چند ترانه گرجی برایمان بگذارد. موضوع یکی از ترانهها آرزوی بازگشت آوارگان آبخاز به سرزمینشان بود. آبخاز اعلام استقلال کرده و در سال ۸۷ هم جنگی بین روسیه و گرجستان بر سر آبخازستان درگرفت. هنوز نیروهای روسی در حوالی گوری مستقرند. نیروهای روسی در سال ۸۷ گوری را اشغال کرده بودند. این زخم هنوز تازه است. من در خبرها خواندم که میزان ابتلا به ایدز در آبخازستان از ۴۰ درصد هم فراتر رفته. یکی از جلوههای اشغالگری تنفروشی زنان از روی فقر و نداری است. گرجستان هم یکی از کانونهای فحشا در جهان.
ما شب تصادفاً گذرمان به خیابان آقماشنبلی از خیابانهای معروف و مرفه تفلیس افتاد. جا به جا، تقریباًمیتوان گفت قدم به قدم دختران جوانی را میدیدیم که برای تنفروشی در خیابان ایستاده بودند. برای آسایش عربها و ترکهای پولدار تعارف را کنار گذاشتهاند و تنفروشان را در جوار هتلهای گرانقیمت مستقر کردهاند. در پایان این سفر کوتاه، من تقریباً یقین داشتم که اگر عمری برایم باقی بماند، یک بار دیگر چشمانم تفلیس را خواهد دید. در کمتر جایی در جهان چنین حسی داشتهام. از گوری که به تفلیس برمیگشتیم، در تابلوهای در راه مسافتها با شهرهای بزرگ هم اعلام شده بود: تهران ۱۲۰۰ کیلومتر. با خودم گفتم فقط ۱۲۰۰ کیلومتر از جایی که پدرم در آن دفن شده فاصله دارم. بیتردید یکی از دلایل دلبستگیام به گرجستان، نزدیکی این کشور مغرور، زیبا و باشکوه به فلات ایران است. گرجستان، ایران مطلوب را پیش چشم من میآورد: ایران مستقل با برخورداری از آزادیهای سیاسی و اجتماعی و به دور از رانتخواری و فساد.درآمد سرانه ملی گرجستان و ایران تقریباً با هم برابر است. جایگاه گرجستان از نظرشفافیت اقتصادی اما بسیار بالاتر از ایران است. در این کشور من حتی یک کودک کار یا یک کارتنخواب ندیدم.
۲۳ فوریه ۲۰۲۰ / ۴ اسفند ۹۸